Sunday, July 09, 2006

همه ي قاصدکاي جاده

پنجره ي اتوبوس پاک قدرت فکر کردن رو ازم مي گيره. نگاه ميکنم، انگار که اولين و آخرين باره. همه چيز ميگذره، با سرعت من و اتوبوس. اگه بخوام هم فکر کنم هم نگاه، همه چيز رو نمي بينم. مخصوصاً اون قاصدکاي روي چمن، چمناي گوشه ي خيابون، پشت اون جدولاي راه راه سياه و سفيد. دستامو از پنجره ميارم بيرون، اتوبوس اينجا ايستگاه نداره، ولي کنار ايستگاه هم قاصدکي نيست. آروم ميشم يه پرنده، و مي شينم روي چمن روبروي قاصدکا. به آسمون نگاه مي کنم . قاصدکا مي خواين پرنده بشين؟

5 comments:

Unknown said...

دلمو واسه عطيه خانم كه خيليييييييي تنگ شده ديگه چه برسه به ساپينودي كه اصلا هم به روز نميكنه

Unknown said...

خانومي قرار نيست حالا كه ازدواج كردي همه قبلو فراموش كني. آپديت كن تا بعدا دلن واسه اين موقعها تنگ نشه. جدي ميگم. اگه فاصله بينش بيفته ديگه سخته. بوس بوس

Maral said...

kojayiiiii attie joonim?:(
miss youuuuuuuuu
:*

Anonymous said...

attieeeh joooooooooni:* mersiiiii :*:*:*to hamishe lotf dariiiiiiiiiiiiii ye alameeeeeeeeeee:P:*:*
attieh chera update nemikonii?:(
delam vase neveshtehaye ghahasnget tang shodeee:( beneviis dige

Anonymous said...

attieeeh joooooooooni:* mersiiiii :*:*:*to hamishe lotf dariiiiiiiiiiiiii ye alameeeeeeeeeee:P:*:*
attieh chera update nemikonii?:(
delam vase neveshtehaye ghahasnget tang shodeee:( beneviis dige