بعضي صحنه ها رو آدم فقط تو فيلما مي بينه. صحنه هايي مث آتش سوزي ساختمون، غرق شدن کشتي، سقوط هواپيما... لحظه هايي که هنرپيشه هاي فيلم در حال گريه و دعا هستن، هيجان فيلم رو خيلي بيشتر مي کنه. ولي اون صحنه ها رو فقط براي توي فيلم دوست داريم
امروز ما سوار آسانسور بيمارستان شديم، دو طبقه اومد پايين. بعد ايستاد و دو نفر ديگه سوار شدن. وقتي راه افتاد سرعت آسانسور يک دفعه زياد شد و بعد محکم به زمين خورد. چند دقيقه اي همه از ترس سکوت کرده بودن. بعد شروع کردن به بحث و دعوا که چرا اضافه بر تعداد سوار شدين. بعد هم که بيشتر طول کشيد همه قاطي کرده بودن و خونسردي خودشون رو از دست داده بودن. زنگ کمک رو هم مدام فشار ميدادن
منم از ترس مث بچه کوچيکا مامانمو بغل کرده بودم و تو دلم دعا مي خوندم. مي ترسيدم که هوا تموم شه. چون زياد بوديم. مامانم هم فقط همه رو آروم مي کرد
نميدونم چند دقيقه اون تو بوديم، ولي وقتي مسئولين بيمارستان درو باز کردن خيلي عصباني بودن. سر همه يک دادي زدن و به فرهنگ ايرانيا حسابي بد و بيداه گفتن. همه هم اون دو نفر مقصر رو نشون مي دادن. من که اومدم بيرون به آقاي عصباني گفتم دستتون خيلي درد نکنه. يک نگاهي کرد به من که يعني تو هم وقت گير آوردي وسط دعوا. ولي فکر کنم يکم هم آروم شد، چون ديگه داد نزد
:)خدا رو شکر
1 comment:
واقعا خدارو شكر
Post a Comment